جدول جو
جدول جو

معنی ام البلاد - جستجوی لغت در جدول جو

ام البلاد
(اُمْ مُلْ بِ)
مملکتی که مستعمره و مستملکه ای تابع آن باشد. (دزی ج 1).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ام الفساد
تصویر ام الفساد
سرمایۀ تباهی و تباه کاری
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مُلْ بَ)
دختر حافظ تقی الدین محمد بن محمد بن فهد هاشمی واهانی. از محدثان مشهور و از مشایخ جلال الدین سیوطی، و بمناسبت بزرگواری به ست قریش مشهور بود. (از ریحانه الادب ج 8 ص 292). واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ بَ)
مرگ. (المرصع). داهیه. (المرصع). در ذیل اقرب الموارد. از تاج العروس ’بلیل’ (بی ام) بمعنی رنج آمده است
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ بَ)
بنت صفوان از زنان شاعر عرب و پدرش از انصار علی بن ابی طالب (ع) او را اشعاری است درباره جنگ صفین و در مرثیۀ علی بن ابی طالب (ع). رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 209 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ وَ)
ماکیان. (منتهی الارب). کنیۀ ماکیان است. (ازاقرب الموارد ذیل ولد) ، است. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ فَ)
کسی که فساد بسیار کند، منشاء فساد
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ وَ لَ)
رجوع به ام ولد شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ عَ)
دختر یوسف تاجر اندلسی. از ادیبان و شاعران وادی الحجاره از بلاد اندلس که بجمال و ادب و فصاحت مشهور بوده است. وی در اوایل قرن ششم هجری درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1036) (خیرات حسان ج 1 ص 53) (ریحانه الادب ج 6 ص 227) ، مادر قبیله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ام الفساد
تصویر ام الفساد
مادر فسادها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام الولید
تصویر ام الولید
ماکیان
فرهنگ لغت هوشیار
بدترین شهرها، لقبی است که خاقانی بشهر خود - شروان داده: یا رب ازین حبسگاه بازرهانش که هست شروان شرالبلاد خصمان شرالدواب 0 (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام الولد
تصویر ام الولد
مادر بچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام الفساد
تصویر ام الفساد
((~. فِ یا فَ))
مایه و سبب تباهی و فساد، فتنه انگیز
فرهنگ فارسی معین